کانال دانستنی های کشاورزی برای علاقه‌مندان کشاورزی و محیط زیست. حاوی مطالب مفید و آموزنده در زمینه زراعت ، باغبانی، دامداری، محیط زیست و کشاورزی شهری در قالب متن و عکس و فیلم و فایل های pdf , word , PowerPoint

۷ ۲۸ آبان ۱۴۰۲ | ۱۲:۰۰
کلیک کنید

کانال رسمی علی علیزاده (جدال) در پیامرسان گپ

@jedaalTV

۲۲ ۲۰ مهر ۱۴۰۱ | ۱۱:۵۴

🔴آموزش زبان عربی لهجه عراقی 😳👌

https://eitaa.com/joinchat/3182690473Cb9c4a99f75

طرح ویژه آموزش جا نمونی .....‌🙏

۹ ۱۹ مهر ۱۴۰۱ | ۰۱:۱۰

کانال رسمی علی علیزاده (جدال) در پیامرسان گپ

@JedaleAliz

۴ ۱۹ مهر ۱۴۰۱ | ۱۱:۰۳

فروشگاه آنلاین برنج شالیکار

تضمین کیفیت و پس گرفتن محصول

برنج فروشی شالیکار، ارسال رایگان در مشهد

۴ ۱۰ مهر ۱۴۰۱ | ۱۰:۵۹
کلیک کنید

🔴آبجی؛ تو چیڪار میڪنی ڪه شوهرت اینقدر دوست داره

و همه توجهش به توئه؟!! 😳



عزیزم ی ڪـانال پیدا ڪردم و یاد گرفتم ڪه شــاه ڪلــ🔑ید قلب مردها چیه؟!! 😋



میخوای شوهرت یڪ د❤ل نه ،صد د❤ل عااااشقت بشه 😍 و بشی سوگولیش😌👇



@hamsaranei @hamsaranei

@hamsaranei @hamsaranei

@hamsaranei @hamsaranei



❤ #مشاوره هم داره ❤ سوالاتت رو بپرس

۷ ۹ مهر ۱۴۰۱ | ۰۲:۱۲

چادردوزی پاسارگاد در شهرستان شاهرود با مدیریت افتخاریان ۰۹۱۰۲۴۸۱۵۵۴

فروش انواع چادرمسافرتی و پشه بند و چادرهای کمپ و میز وصندلی وملزومات سفر و دوخت انواع چادر سواری و کامیونت و تریلی و سایبان

۰ ۹ مهر ۱۴۰۱ | ۰۱:۳۷

🔅با برنامه نجوا از هر خدمتی بی نیاز شو🔅

فقط کافیه با مراجعه به لینک زیر یا نرم افزار کافه بازار برنامه نجوا رو نصب کنی و از کلی خدمات رایگان لذت ببری!



◀ لینک برنامه:

https://cafebazaar.ir/app/com.asanapps.najva



◀ کانال رسمی:

@appnajva

۲ ۷ مهر ۱۴۰۱ | ۰۲:۱۷
کلیک کنید

- بدلیجات زیبا و باکیفیت، جایگزین مناسب زیورآلات طلا

- ضد حساسیت

- رنگ ثابت

- برند (YSX JEWELRY - ZJ JEWELRY - XUPING JEWELRY)

- ارسال رایگان به سراسر کشور

۰ ۷ مهر ۱۴۰۱ | ۰۱:۰۶

گلاب و عرقیجات ناب و سنتی قمصر کاشان را بدون واسطه از ما بخواهید.

https://gap.im/golbe_ghamsar آدرس کانال در پیام رسان گپ.

کیفیت عالی و تضمینی

۱ ۷ مهر ۱۴۰۱ | ۱۲:۳۰

منچستری هستی ولی توی کانال منچستر عضو نیستی؟! یه کانال برای منچستری‌ها و عاشقان رونالدو، هرچی بخوای پوشش میدیم، بیا و منچستری بودنت رو ثابت کن👊❤🔥

@manchester78

۱ ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ | ۱۱:۰۰
کلیک کنید

💎خب خیلی‌ها دارند به رفتن فکر می‌کنند. آن‌هایی که لاتاری ثبت‌نام نکرده‌اند، دارند مقاله‌هایشان را ترجمه می‌کنند و مدارکشان را آزاد می‌کنند تا راهشان بازتر شود. آن‌هایی هم که این دو کار را نکرده‌اند، دارند آلمانی یا انگلیسی یا فرانسوی می‌خوانند که بروند.
راستش؛ رفتن و نفس کشیدن در غربت خیلی بهتر است از ماندن و دق کردن توی خاکِ اجدادی. خندیدن توی غربت خیلی بهتر است از اشک ریختن به زبانِ مادری. قبول نداری؟
حالا هرچقدر هم دلت برای رفقا و جمع‌های ایرانی‌طور تنگ بشود و هرچقدر هم که غذا‌های ایرانی لذیذ باشند برایت. گاهی وقت‌ها جوری می‌شود که حاضری همه‌شان را ببخشی و فقط بروی. انگاری شده‌ای شبیه به جذامیان توی شهرِ سالم‌ها. هی زور می‌زنی خودت را مخفی کنی و دور باشی و دیده نشوی. می‌خواهی بروی و اصلن برایت مهم نیست که چجوری باید رفت و کجا باید رفت حتی. «رفتن فعل خوبی نیست؛ حتی برای پرنده‌ای که روی شاخه‌ی درخت نشسته و چیزی از ادبیات نمی‌فهمد»؛
اما بعضی وقت‌ها ادبیات هم برایت بی‌اهمیت می‌شود و می‌خواهی خودت، گذشته‌ات، همه چیزت را بگذاری و بروی به جایی که غذاهای آماده‌ی بدمزه بخوری و به لهجه‌ی بیگانه بخندی و دلت برای قورمه‌سبزی تنگ بشود.
می‌بینی؟ به جایی می‌رسی که حاضری این‌ها را به جان بخری و سوار هواپيما شوی. این را یکجا یادداشت کن: لبخند به زبانِ بیگانه خیلی بهتر است از گریه به زبانِ مادری.
@short_story

۲۵ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۱:۴۳

"اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها"

پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.

از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود،
دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت.

پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!!
در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛

"ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.."

پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت.

او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟

پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند...

"تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه"

👤مولانا
@short_story

۲۲ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۱:۴۳

💙داستان زیبا و آموزنده

#داستان_سنگ_و_ریگ

این چنین روایت شده که دو رفیق در دل کویری راه می رفتند .در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میان شان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد .
رفیقی که سیلی خورده بود بی هیچ حرفی بر روی ریگ های روان نوشت: (( امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد😞 .))

آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحه ای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شست و شو کنند تا سرحال شوند .

رفیقی که سیلی خورده بود در میان باتلاقی گرفتار شد😱 و در حال غرق شدن بود که دیگری به کمکش آمد واو را نجات داد .

رفیق سیلی خورده بر روی تخته سنگی نوشت: ((امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد☺.))

رفیقش با تعجب پرسید: وقتی تورا زدم و آزردم بر روی ریگ های روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تخته سنگ ...چرا😳؟

او پاسخ داد: وقتی کسی ما را می آزارد باید آن را بر روی ریگ های روان بنویسیم تا باد های فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند واز یادمان دور سازنداما وقتی کسی کار نیکی برای مان انجام می دهد باید آن را بر روی تخته سنگی حک کنیم تا از یادمان نرود 👌


#بیاموزیم دلخوری هارا برروی ریگ روان بنویسیم و نیکی ها را بر سنگ حک کنیم.
@short_story

۱۹ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۱:۴۳

📚#حکایت

حکایت "باز" پادشاه و پیرزن جاهل

روزي "باز" پادشاهي از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پيرزن فرتوتي که مشغول پختن نان بود روي آورد.
پيرزن که آن باز زيبا را ديد فورا پاهاي حيوان را بست، بالهايش را کوتاه کرد، ناخنهايش را بريد و کاه را به عنوان غذا جلوي او گذاشت.
سپس شروع کرد به دلسوزي براي حيوان و گفت:
اي حيوان بيچاره! تو در دست مردم ناشايست گرفتار بودي که ناخنهاي تو را رها کردند که تا اين اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنين دان اي رفيق
کژ رود جاهل هميشه در طريق

پادشاه تا آخر روز در جستجوي باز خويش ميگشت تا گذارش به خانه محقر پيرزن افتاد و باز زيبا را در ميان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.
با ديدن اين منظره شروع به ناله و گريستن کرد و گفت:
اين است سزاي مثل تو حيواني که از قصر پادشاهي به خانه محقر پيرزني فرار کند.

هست دنيا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زين جاهل بِرَست
@short_story

۱۹ ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۱:۴۳

یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن ،
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟

گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه ...

وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟
گفت آدم: پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه ...

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد ؛
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه ...

یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد ...
@short_story

۲۴ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۲:۲۳

✍از خدا پرسید: «خوشبختے را ڪجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو ڪن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فڪر ڪرد و فڪر ڪرد: «اگر خانه‌اے بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختے را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را ڪه هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه ڪه دوست بدارے، بخواه ڪه دیگران را ڪمک ڪنے، بخواه ڪه هر چه را دارے با مردم قسمت ڪنی.»
او دوست داشت و ڪمک ڪرد و در ڪمال تعجب دید لبخندے را ڪه بر لبها می‌نشیند و نگاه‌هاے سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان ڪرد و گفت: «خدایا خوشبختے اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»👌🌺
@short_story

۱۵ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۲:۲۲

#حکایت


در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»

در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.
@short_story

۱۴ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۲:۲۲

#نقل_قول

در زندگى كسانى هستند كه مثل كتاب‌ها حرف مى‌زنند، اين افراد تصور مى‌كنند براى اين‌كه ديگران به حرف‌هايشان گوش دهند بايد لحنى جدى به كار ببرند؛ با صدايى وحى مانند حرف بزنند، از اين آدم‌ها بايد دورى كرد.

بيشتر از يک دقيقه نمی توان مؤدبانه به حرف‌هايشان گوش داد...
حتی وقتى از حقيقت حرف مى‌زنند حقيقت را با آنچه مى‌گويند مى‌كشند.

ولى، شگفت‌آورترين شگفتی‌ها برخورد اين‌جا و آنجا با آدم‌هايى است كه بلدند،
مثل كتاب‌ها ساكت بمانند...
آدم از نشست‌و‌ برخاست با اين افراد خسته نمى‌شود؛ چنان خودمانى‌اند كه انگار آدم با خودش تنهاست: رها، آرام و دستخوش سكوتى كه حقيقت همه‌چيز است.
@short_story

۸ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ | ۰۲:۲۲

داستان بسیارزیبا✅

♦در زمانهای گذشته
پادشاهی تخته سنگی را وسط جاده ای قرار داد و برای این كه عكس العمل مردمش را ببیند، خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد؛ حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچكس تخته سنگ را از وسط جاده بر نمی داشت.نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش ( کولش )بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك تخته سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :

"هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
@short_story



live stats